رئيس دفتر سياسى حزب اکس مسلم در پاسخ نقد متين و کوبنده سياوش دانشور٬ عجز و درماندگى سياسى عجيبى را در قالب متنى شبه ادبى و مملو از توهين شخصى توليد کرده است که بحق خصلت نماى حزب محترم ايشان و کاليبر سياسى جدید این حزب پس از تصرف این حزب توسط چپ رادیکال و محصول عبور از کمونیسم منصور حکمت است. حميد تقوائى حقيقتا بايد به چنين همرزمانى افتخار کند. اما تاکید میکنیم که ما اجازه نخواهیم چنین سنتی را به پای تاریخ پر افتخار حزب کمونیست کارگری دوران منصور حکمت بنویسند. ما به هیچ ضد کمونیستی اجازه نخواهیم داد که این سنت را دستمایه حمله به کمونیسم منصور حکمت و کمونیسم کارگری نماید. پیشنهاد ما به رهبری این حزب این است که نام حزبتان را عوض کنید. بند نافتان را که با سنت طالب اف گره زدید، از کمونیسم منصور حکمت قطع کنید. در اسم هم همان باشید که در عمل و پراتیک سیاسی هستید .
اينجا دو نکته قابل تاکيد است: يکم٬ ما مدال طلاى فحاشى و ترور شخصيت و دهن دريدگى را شايسته ايشان ميدانيم و عار داريم که وارد چنين ميدانى شويم. بهتر است ايشان و هم مسلک هايشان زحمت بخود ندهند. هر زمان ياد گرفتند احترام خود را نگهدارند و سياسى بحث کنند پاسخ شان را همان گونه خواهند گرفت. دوم٬ ايشان اخيرا نشان دادند که ادبيات و آثار خوانده دوره جوانى شان را پوششى براى بى بضاغتى و بى شهامتى سياسى در سخن گفتن کنند. اين هم تکرارى است و به کهنه گى قرنها .
اين واقعه ما را ياد اظهار نظرى از مارکس در باره ادبيات "گروبيانى" در اثر "نقد اخلاقى و اخلاق انتقادى"، مندرج در "دويچه ـ بروسِلِر تسايتونگ"، ٢٨ اکتبر ١٨٤٧ انداخت. همين را نيز در پاسخ به اين جناب کافى ميدانيم .
ادبيات "گروبيانى "
اندکى قبل از دوره رفرماسيون و در خلال آن٬ نوعى ادبيات در ميان آلمانيها رشد کرد که خود اسم آن درخور توجه است: ادبيات "گروبيانى". امروز ما به يک دوران تحولِ مشابه با قرن شانزدهم نزديک مى شويم. جاى تعجب نيست که در ميان آلمانيها ادبيات گروبيانى مجدداً در حال ظهور است. علاقه به تحولات تاريخى به آسانى بر آن احساسِ انزجارِ زيبايى شناسى اى که اين نوع نوشته حتى در شخصى با سليقه نسبتاً پرورش نيافته بر مى انگيزد٬ و قبلاً نيز در قرون پانزدهم و شانزدهم برانگيخت٬ غلبه مى کند. بى مزه، مطنطن، لاف زن، افاده ئى، به نمايش گذارنده وقاحت شديد در حمله، با اين همه به طور هيستريکى حساس نسبت به همان کيفيت در ديگران؛ تاب دهنده ى شمشير با اتلافِ بى نهايت انرژى، بالا برنده آن به هوا فقط براى اينکه بگذارد صاف پايين بيفتد؛ دائماً موعظه کننده اخلاق و دائماً تخطى کننده از آن؛ مضحک ترين پيوند احساسات و پستى؛ نگرانِ فقط مسئله ى مورد بحث، اما هميشه از روى اصل مطلب رد شونده؛ با تکبر يکسانى به کار برنده نيمه فضلِ عالمانه خرده بورژوايى عليه دانش مردم، و چيزى موسوم به "عقل سليمِ منطقى" عليه علم؛ خالى کننده خود با سبک سرى رضايت مندانه خاصى در گستره اى مهارنشدنى؛ پوشاننده پيام کوته فکرانه خرده بورژوايى در لباسى عاميانه؛ کلنجار رو با زبان ادبى براى دادنِ يک شخصيت صرفاً جسمانى به آن؛ با ميل و رغبت اشاره کننده به بدن نويسنده در حاشيه، که هر بافت آن براى به نمايش گذاشتنِ چند فقره از قدرت اش، براى نشان دادنِ شانه هاى پهن اش و دراز کردن دست و پايش در ملاء عام مى خارد؛ اعلام کننده عقل سالم در بدن سالم؛ به طور ناخودآگاه تحت تأثير مبهم ترين مباحثات قرن شانزدهم و تبِ بدنِ آن؛ در اسارتِ تفکرِ جزمىِ محدود و در عين حال تقاضا کننده عمل جزئى در برابر هرگونه فکر واقعى؛ خشم گيرنده بر ارتجاع، عکس العمل نشان دهنده در برابر پيشرفت؛ عاجز از مسخره جلوه دادن حريف، اما به طرز مسخره ئى ناسزاگو به او در گام کاملى از اصوات؛ زولومون و مارکولف، دون کيشوت و سانچو پانسا، دورانديش و کوته فکر در يک شخص؛ شکل بى ادبانه برآشفتگى، شکلى از بى نزاکتى برآشفته؛ و بر تمام اينها، آگاهىِ کوته فکرِ ازخود راضى نسبت به فضيلت خودش همچون ابرِ پوشاننده ئى آويزان... چنين بود ادبيات گروبيانى قرن شانزدهم .
اگر حافظه ى ما خطا نکند، سنتِ حکايتِ عاميانه آلمانى در تصنيف "هاينِکه، نوکر قوى هيکل " (Heineke, der starke Knecht) يک بناى يادبود بزمى براى آن برپا کرده است .